غریب آشنا ( سه شنبه 92/7/9 :: ساعت 7:33 عصر)
هرچند دیر آمدی اما چقدر زود
باران مسیر بدرقه ات را گرفته بود
چشم مرا ندیدی تا روشنت کنم
با نقطه های روشن شب های این حدود
سمتی که آسمان و زمین می خورد به هم
گویا برای تو افقی تازه می نمود
راه به هم رسیدن ما توی قصه ها ست
شاید زدی دوباره به خوابم ، ولی چه سود
در قصه ها همیشه یکی بود و ... آن یکی ...
هر بار بغض کرده مرا گنبد کبود
پک می زنم درون خودم ... آه، آه،آه
خاکسترم نشسته در این حلقه های دود
بود و نبود من تویی، اما برای تو
فرقی نداشت اینکه یکی بود یا نبود
از اصغر معاذی